ای دوست من،من آن نیستم که
مینمایم.نمود پیراهنی است که
به تن دارم پیراهنی بافته زجان
که مرا از پرسش های تو و تو را
از فراموشی من در امان میدارد
آن منی که در من است
ای دوست،در خانه خاموشی
ساکن است و تا ابد همان جا
میماند،ناشناس و در نیافتنی
من نمی خواهم هر چه میگویم
باور کنی و هر چه میکنم
بپذیری
زیرا سخنان من چیزی جز صدای
اندیشه های تو و کارهای من
چیزی
جز عمل آرزو های تو نیستند
اما دوست دارم حرفهایم را
بخوانی
چون من هم انسانم و انسان نیاز
به فهمیده شدن دارد
تمام حرف های دل من این است
من عشق را با نام تو آغاز کردم
در هر کجای عشق هستی
.....آغاز کن مرا.....